عزیزم مریض نشو (اولین بیماری پارسا جونم) 10 ماهگی
عزیزک قشنگم اون روز (٩ تیر ٩٢) واسه وزن گیری بردمت مرکز بهداشت همه چیز خوب بود خدارو شکر از عصر شروع کردی به بی قراری و حتی تو بغل هم آروم نمی شدی بابایی خونه نبودن و من خیلی واست ناراحت شدم فکر می کردم حوصلت سر اومده . شب دیگه به هیچی لب نمی زدی و کم کم بدنت داشت داغ می شد من که فکر می کردم به خاطر نخوردن مایعات تو این فصل گرمه هر کاری کردم که آب شیر و .. بخوری نمی شد پاشویت کردم و بهت استامینوفن دادم و تموم شب تو خواب مراقبت بود ولی صبح دوباره تب شروع شد با نگرانی به بباجون زنگ زدم و با هم به دکتر رفتیم به خاطر تب بالا نزدیک ٣٩و نیم خیلی خیلی نگران بودم دیگه حال نداشتی و بالا میآوردی منم گریـــــــــــــــــه... تا اینکه دکتر...