پارسا جونم شکوفه دلمپارسا جونم شکوفه دلم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پارسایم: پارسا باش و پارسا بمان!

عروسک کوچولو و پارسا

این عرسک لختی یه لباس آبی و یه پستونک داره و با فشاردادنش می خندید و ماما می گفت امـــــــــــــا پارساجون من لباساشو درمیاره و هروقت بخوام ببرمش حموم دوستش رو هم با خودش میاره و می شوره خلاصه بهش می رسه نمی دونم چرا لباس تنش نمی کنی مامانی آها یادم اومد هرکی که لخت باشه رو میگی نه نه مامانش ندیده اونم با یه لحن شیرین به عکس لخت روی دیوار اتاقت هم همینو می گی نه که من هروقت لخت باشی هر طور شده لباس تنت می کنم حتی موهاشو شونه می کنی خوب خوشگل شد   و رنگش می کنی تا خوشگل شه بعدشم که می گم چرا این کارو کردی می گی نه نه تمیزه   و اینم عکس به خط شده ی عرسکها و پارسا توسط خودش ...
7 بهمن 1393

پروژه بای بای پوشک

تقریبا از سن 2 سال و 3 ماهگی یه روز یه بسته برچسب واست خریدم .... بار اول گفتم پارسا جون بیا تو دستشویی تا بهت برچسب بدم وایسادی کنار توالت فرنگیت و با ذوق رو دیوار چندتا چسبوندی منم واست دست زدم دفعه بعد که بابایی هم خونه بود این بار بردمت دستشویی ولی گفتم بشین رو توالت فرنگی تا بهت برچسب بدم شماام که عاشق شون شده بودی گوش دادی منم بهت برچسب دادم بعد گفم حالا جیش کن با کلی تفسیر ادرار(رنگش و مایع بودنش که مثله آبه) و پسرک مامان فورا این کارو انجام دادی که کلی من و بابا دست زدیم و بهت برچسب دادم بعدشم لگنت رو با کمک دستای کوچولوت تو دستشویی خالی کردیم و این کار هر نیم ساعت تا یک ساعت یه بار ادامه داشت و به مرور فاصله زمانی رو بیشتر کردم تا ...
7 بهمن 1393

تازه های پارسا در اواخر سال 92

نازنین پسرم این روزا خیلی حوصله اش سر می ره و با هم می ریم سراغ وسایل خونه... جسبوندن برچسبای ژله ای رو دیوار حمام و در آخر تکه تکه شدن قلب ها ( عشق مادر قلب شکستنیه مراقب باش)!!!!   عاشق سیخ های چوبی کافیه اونا رو ببینی دیگه ول کن نیستی منم که می ترسم از نوک های تیزشون یواشکی ازشون کش می رم و با هر کلکی شده جمع شون می کنم...    اینم یه عکس قرمزی....   عاشق رفتن تو کارتن شدی قبلا تو یه کارتن بزرگ تر نشستی و حالا می خوای هر جور شده خودت تو کارتن خرما جا کنی شگفتا!!!!   عاشق خرس پاندات شدی تو بغل می گیریش و فشارش می دی و به تقلید مامان می گی زیزیییی(عزیزم) ...
6 فروردين 1393

زمانی که عاشق پـــــــــــــــا بودی!

آره مامانی اینو حتما باید نوشت از زمانی که متوجه اطرافت می شدی عاشق دست و پا بودی تا امروز که کم کم داری ١١ ماهه می شی البته اینو هم بگم که این عشق دست و پا رو از چند تا مامان دیگه ام در مورد کوچولو هاشون شنیدم ..... عشق دست و پای جناب عالی در حدی بود که زمانی که کوچیکتر بودی واسه ساکت کردنت پاهام و بهت نشون می دادم و بلند بلند می خندیدی و تا امروز که موقع خوابوندنت رو پا خدا نکنه انگشتام از جلوی تشک روی پام بیرون زده باشه که در این زمان دیگه خواب بی خواب و حالا باید با قلقلک دادن پاهام توسط یه شیطون بلا که سعی در کنکاش پاهام داره به پایان برسه (آخه پارسای من عادت کرده اغلب اوقات روی پاها و با تکون دادن اونا به خواب بره)   ...
20 اسفند 1392

به روایت تصویر از یک سال و دو سه ماهگی تا یک سال و 5 ماهگی

    اولین ماکارونی خوردن های پارسایی مادرجون خونمون بودن و مثل همیشه موقع غذا خوردن بیدار شدی و با قیافه خواب آلو دست به کار   یه روز رفتی سراغ جانماز و تسبیح و ژست دعا و در آخر خوردن تسبیح همان و پاره شدن همان!!!     یه روز که سر و کله یه کارتن تو خونه پیدا شد و پارسایی به اصرار می خواست وارد اون بشه و هر بار که می ذاشتمش اون تو دست به سینه می شد و آرو م خودش جمع می کرد تا بهتر جاشه مامان فدای اون نگاه معصومت...    از علایق جدیدتون اینه که بذارمت رو میز TVو شروع کنی به صحبت کردن با آیفون و بعد گوشی بندازی و تابش بدی و تو هر روز قد می کشی و توانا تر...
11 اسفند 1392

یک سال و سه ماهگی

این روزا خیلی سرم شلوغه اونقدر که وقت نمی کنم واسه پسر نازم بنویسم. ولی خوب باید از یه جایی شروع کرد... پارسا عشق مامان تو این سه ، چهار ماهی که ننوشتم کلی تغییر کرده و خداروشکر بزرگ شده و دلبری می کنه الان ١٢ تا دندون سفید و ناز داره بازی های مورد علاقه تا یک سال و سه ماهگی: خوب راه می ره و با مامانی قایم موشک بازی می کنه به این صورت که من می زارم دنبالش می گم بگریمش بگیرمش و عسل مامان با صدای بلند می خنده و فرار می کنه بعد می گم بگیر منو بگیر منو و خودم زودتر میدوم و قایم می شم و باهوشکم منو پیدا می کنه این یکی از بانشاط ترین بازی های ما دوتاست یا  پاهام دراز می کنم و عزیز دلم روشون می شینه و با تکون های پا بالا و...
6 دی 1392
1