پارسا جونم شکوفه دلمپارسا جونم شکوفه دلم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

پارسایم: پارسا باش و پارسا بمان!

اولین ماهگرد سال 93( شکوفه ی زندگیمون یک سال و 7 ماهه شد)

  ثانیه ها تند تند از پی هم می گذرند و نهال کوچکم جوانه می زند و قد می کشد شاخه های کوچکش توان می گیرد و من مبهوت زمان و این قدرت لایزال ....عشقم هر نفس روز افزون می گردد.... این روزها تو را جور دیگر در آغوش می فشارم  ، می بویم"""" نمی دانم انگار زمان حتی از پیش نیز تند تر  می دود. دلخوش و شادم به بالندگی و سلامتت که آنرا تنها از خدایم دارم و سپاسی بس بی انتها .... اما دلواپس رفتن روزهای شیرین کودکیت ، روزهایی که بامهربانی خالصت به آغوشم پناه می آوری و من هر زمان که بخواهم تو را به قلبم می فشارم ،نوازشت می کنم و می ترسم با قد کشیدنت دور شوم .... من با نفس های تو تازه می شوم حتی در اوج خستگی ! بودن...
11 فروردين 1393

روز درختکاری

بازهم درختكاري نهال من  یک نهال سبز را کاشتم در قلب خاک ریختم در پای او قطره های آب پاک بوسه زد بر روی او آفتاب تابناک شد نهالم شاد شاد از نوازشهای باد سالیانی چون گذشت شد نهالم یک درخت یک درخت سایه دار سربلند واستوار (مینا فتحی) عزیزکم نهال زندگیم ١٥ اسفند  بابایی از منابع طبیعی یه نهال نارنج آورد  و دیروز با کمک همسایه پایینی آقای دهقان با زحمت فراوون یه باغچه تو حیاط درست کردن و امروز اونو می کارن دلشون همیشه سبز. مامانی دوس دارم تو هم عاشق طبیعت باشی و هر سال این موقع باهم یه نهال بکاریم...   شاعری می گوید:   هرگز گمان ندارم که بتوانم شعری به زیبای...
24 اسفند 1392

محرم

و باز هم سخن عشق و عاشقی و چه عشقی بالاتر از عشق حسین!!! عشقی که تن را فدای یار می کند و چه یاری!!! پارسا پسر قشنگم این اولین محرمی که پیش ما هستی  با باباجون اومدیم شیراز (تاسوعا و عاشورا  ٤ آذر سال ٩١) هوا سرد و بارونیه و چون خیلی کوچیکی فقط ٣ ماه داری نمی تونم بیرون ببرمت آخه نمی خوام سرما بخوری. ولی در عوض یه سری لباس سبز از شیرخوارگاه علی اصغر ارسنجان واسه بچه ها پست کردن با این لباسا بچه ها رو نذر امام زمان می کردن من که از همون اول تو رو نذر راه عشق خدا کردم و تو رو به خودش سپردم...  اونا رو تنت کردیم خیلی ناز شدی ولی همش گریه می کردی           &nb...
20 اسفند 1392

عید 92 اولین عید پارسایی 7ماهگی

امسال عید خیلی عید خوبی بود  بهترین عیدی که داشتم آخه یه عشق به زندگیم اضافه شده پارسا عشق زندگیم... امسال همه ی اونایی که دوسشون دارم و از ته قلب برام عزیزن کنارم بودن مادرجون اینا امسال عید شیراز موندن و در کنار تو و بابایی عید امسال واقعا عید بود به خصوص که مهمونای دوست داشتنی ای داشتیم عمو علی +زن عمو ژیلا+ فرزنداشون(شکیبا + یاشار )(خونواده ی عموی مامانی) که اگه دوست داشته باشن بعدا عکساشون می ذارم. عید قشنگی بود کلی آرزوی قشنگ واست دارم اینم چند تا از عکسای گوگولیت سر سفره هفت سین خونه مادرجون و اینم یه عکس با باباجون مهربون   یه روز تو ایام عید رفتیم پارک حافظیه اونجا غرفه های عشایری واسه مس...
20 اسفند 1392

شیرین پسرم یازده ماهگیت مبارک

انگار همین دیروز بود که تو را در حالی که ظریف و کوچک بودی به آغوشم سپردند. و چه احساس زیبایی بود مادر شدن گمان می کردم چه روز های دوریست یک سالگیت وتو اکنون در ماه آخر یک سالگی.... خدای مهربانم    کودکی را به من سپردی که طعم عشق ، صبر ، گذشت ، فداکاری و از همه زیباتر مادری را در وجودم نهاد ! عشقش سختی های توام با قد کشیدنش را به کامم چون عسل شیرین می سازد و توانم را برای تحملش دوچندان . گاهی خسته از به دوش کشیدن باری سنگین... و چه زود میگذرند خستگی ها ، دلهره ها و شب زنده داری ها... و من شب را تنها به شوق دوباره در آغوش کشیدنت ، بوییدنت ، خنده های شیرین و شیطنت هایت سحر می کنم دلبرکم قند عسلکم...
20 اسفند 1392

جشن تولد یک سالگی دردونه مامان و بابا

٩/٦/٩٢ یک سال گذشت یک سال به سرعت برق و باد ،یک سال از رویش عشق،یک سال مادری،یک سال دلواپسی و یک سال لبخند داشتن تو.... شگفتا قد کشیدنت  و  اوج گرفتن است  داشتنت! زین پس در گوشه های ذهنم هماره عشق را در تو تجربه خواهم کرد و چه زیباست عاشق تو بودن و این بار عشق را خالص و ناب از جنس او یافتم عشقی از جنس ماندگاری ...  یک سال زود گذشت هر لحظه اش کودکم رویش داشت و در جریان بود باور نکردنیست از ذره ای ناچیز کودکی که اکنون گام بر می دارد ، می خندد، دست می زند ، آهنگ را می فهمد و کلام را می شناسد تنها توانم برای سپاس این عشق شکریــــــــست بس بی پایان ... تولدت مبارک زیبای یک ساله ی من   ...
21 شهريور 1392
1