عزیزم مریض نشو (اولین بیماری پارسا جونم) 10 ماهگی
عزیزک قشنگم
اون روز (٩ تیر ٩٢) واسه وزن گیری بردمت مرکز بهداشت همه چیز خوب بود خدارو شکر
از عصر شروع کردی به بی قراری و حتی تو بغل هم آروم نمی شدی بابایی خونه نبودن و من خیلی واست ناراحت شدم فکر می کردم حوصلت سر اومده . شب دیگه به هیچی لب نمی زدی و کم کم بدنت داشت داغ می شد من که فکر می کردم به خاطر نخوردن مایعات تو این فصل گرمه هر کاری کردم که آب شیر و .. بخوری نمی شد پاشویت کردم و بهت استامینوفن دادم و تموم شب تو خواب مراقبت بود ولی صبح دوباره تب شروع شد با نگرانی به بباجون زنگ زدم و با هم به دکتر رفتیم به خاطر تب بالا نزدیک ٣٩و نیم خیلی خیلی نگران بودم دیگه حال نداشتی و بالا میآوردی منم گریـــــــــــــــــه...
تا اینکه دکتر گفتن عفونت گوش و گلو و داروی سیفکسیم .
اومدیم خونه داروهات دادم و پاشویه کردم ولی تب به سختی پایین می اومد فردا دوباره تب تا صبح بدنت خنک می کردم دوباره پیش دکتر دیگه ای رفتیم ایشون داروت رو به آزیترومایسن(زیروتکم) تغییر دادن و لی از فردا تب پایین اومد و روز بعد دونه های قرمز کم رنگ روی تنه از پشت و جلو ظاهر شدن
دونه ها بعد دو روز رفت دکتر می گفتن به خاطر تب بالا بوده ولی خاله سمیرا و مامان پویا می گن به آنتی بیوتیک حساسیت دادی ، مامان بزرگ می گن شاید مخملک بوده
ما که نفهمیدیم چی بود فقط می دونم خیلی روزای سختی بود ...
خدا رو شکر که حالا سلامتی امروز واسه چک کردن رفع عفونت پیش دکتر می بریمت . دوست داریم
خداجونم خودت همیشه سلامتی رو به همه ی بچه ها بده پارسای من رو هم حفظ کن