پارسا جونم شکوفه دلمپارسا جونم شکوفه دلم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

پارسایم: پارسا باش و پارسا بمان!

روزهای یک سال و ده ماهگی قند عسلم

شکوفه ی کوچک من این روزها شیرین تر از پیش دلبری می کنی و تواناتر می شی و من با غرق شدن در تو فرصت نوشتن ندارم  و  می ترسم از تلنبار خاطرات و خدای ناکرده فراموشی مراحل رویشت ، پس تا دیر نشده باید دست به کار شد....   فضانورد کوچولو ی ما  از اونجا که عاشق ماه هستی به محض خروج از خونه اول در کمترین ثانیه ماه رو در هر شکلی که باشه حتی در وسط ظهر پیدا می کنی ، قند تو دل کوچولوت آب میشه ، می گی ایناشش (اینهاش) ماه و با انگشت کوچولوت مکان دقیق رویت رو نشون می دی. رو کاغذ خط خطی می کنی و می گی ماه و از جمله رو دست و پای کوچولوت ماه خط خطی می کشی    ...
12 تير 1393

اترج های خونه مادر جون 6 ماهگی

یه روز که شیراز بودیم پدر جون رفتن اترج های (ترنج) حیاطشون رو چیدن ما ام که یه سوژه گیر آورده بودیم مشغول عکس گرفتن از شیرین پسر شدیم و خاله جون ژاله یه کش سر به موهات بست تا ژست دخترونه ام داشته باشی      عسلم وسط اون همه اترج خیلی ناز شدی خیلی ناز شدی ( این عکسا حدودای ٦ماهگیت مامانی)     قربون ناز پسرم برم من ...
20 اسفند 1392

برف زمستانی شیراز 1392

خدای خوب و مهربانم چگونه زبان به ستایشت بگشایم که تو انتهای بخششی و من حتی سطرها پیش از استحقاق... دانه های سپید برف که فرشتگانت بر زمین می پاشیدند چون بارقه هایی از نور و گرما مرا دلخوش بودن مهربانت کرد و من دلنوشته ی گذشته ام را زیر لب زمزمه می کردم: "خدایا زندگی جز این نیست که با تو باشم و از تو باشم پس     با من باش و بگذار از تو باشم"   و این هم بابایی و  فرشته کوچولوش در حیاط برفی خونه پدر جون(اطلسی)    اینم فیل برفی (پارک ابتدای ورودی خونه سازمانی پدرجونی) و جوونی که داشتن فیل برفی می ساختن همون جا بودن و ازمون عکس سه...
11 اسفند 1392
1