روزهای یک ماه پس از دوسالگی
نفسم ، عشقم ، امیدم
روزهاست تو فکر نوشتن واست ام اما یه همت می خواست که دست به کار شم و بسمه الله...
دلم نمیاد بین ثبت این روزهای قشنگ فاصله باشه ببخش منو نازنین مادر
در پس دوسالگی نازگلکم گاهی اوقات واسه تجدید روحیه و دیدار عزیزان می ریم شیراز و من و پارسایی چند صباحی مهمون می شیم و بابایی واسه کاراش تنهایی بر می گرده ارسنجان، چه کنیم دست روزگار است دیگر....
تو این چند روز شیراز بودن به دلیل کمبود فضای رفاهی و تفریحی ارسنجان مامان مدام بازار و خریده و پارسا جونم هر روز پارک دلم خیلی واست می گیره که تو این شهر کوچیک تنهایی ! تمام سعیم رو می کنم که بهترین اوقات رو واست بسازم اما چه می شه کرد خیلی از امکانات اینجا نیست تا قبل پاییز هر روز عصر یا یک روز در میان حتما می بردمت پارک سر شهرک این تنها پارک ارسنجانه !!!!! اما دیگه با سرد شدن هوا از این نعمت محروم می شیم . به امید خدا سال دیگه یه سری کلاس شروع می کنی این جوری خیلی عالیه .
و اما در شیراز
باغ جنت که بیشتر اونجا می ریم فضای باز و آرام بخشی داره....
پارسا جون تو سبد پیکنیک مادرجون و ژست همیشگی متفکر کوچولوی من
و روند بیرون آمادن ماجراجو ی کوچک
فضا سازی جنگ به مناسبت هفته دفاع مقدس در پارک جنت و عسلک و پدرجون
نازگلکم عاشق پرتاب سنگ تو آبه بدون خستگی ، حتی در شرایط سخت جنگی...
ابتدا وسوسه می شه!!
و بعد دست به کار....
و البته عاشق رقص نور و آب و موسیقی و به قول خودش (نای نای و آب بالا می ره) که با هر بار قطع شدن می گفت آقا بازش کن آبو و انتظار...
یه عکسم با حاجی فیروز عید انداختیم اونم کی تو پاییز و باغ جنت
یه روز سرد که تا پامونو گذاشتیم تو پارک جنت بارون نم نمک شروع شد نهارمون خوردیم و فرار البته به خاطر شما گلکم که سرمانخوری و این اولین نم بارون پاییزی امسال بود .
با دیدن این تخم مرغ های رنگی وسط پارک داد می زدی egg و با احساس کاشی کاری هاشون لمس می کردی فدای اون ژست گرفتنت مادری
و البته دوستدار حیوونا و گربه ها حالا همش گفتم دست نزنیا اون عقب نشستی آخه اگه نگم احتمال قوی سوارش می شی
بیشتر وقتا می خوام از یه جایی ازت عکس بگیرم ولی به هیچ راهی نگاه نمی کنی حتی با بهم خوردن زاویه ، نمونه اش همین....
عاشق بالش و تشکتی نمی زاری کسی رو شون بخوابه اینجا ام با کفش ! فدای پسر خسته ام برم بس که دویده......
پارک محلی خونه مادرجون و نازگلکم
یه روز یه کبوتر خونگی پر می زنه میاد خونه پدر جون چون بالش رو کوتاه کرده بودن دیگه نمی تونست اوج بگیره چند روزی که ما بودیم اونم مهمون جدید بود و گل مادر عاشقش روز آخر پدر جون تو پشت بوم پروازش داد.....
پرنده ی من پارسا و کبوتر مهمون تو پارکینگ پدرجونی
و بگم از این علاقه جدیدت نازکم که می خوای باقمقمه آب بخوری که خدا رو شکر خود بخود رفع شد
با کمک مادر جون . مامانی فدای اون نگات شم
و بعد حس استفلال
پرتاب سنگ اونم چه سنگای بزرگی تو آب روان جنگل بناب ارسنجان البته مامانی خودم در آخر همه سنگ بزرگا رو از تو آب در آوردم آخه این آب به سمت باغ ها می ره و این طوری شدت آب کم می شه
یه روز دیدم به به پسر نقاشم با مداد شمعی شروع کرده به ترسیم خطوطی بس زیبا رو سرامیک کف آشپزخونه (ارسنجان) و این شد مکان مجاز شما واسه نقاشی .....
و حتی به این شکل
و یه عکس قبل از دوسالگیت که وسایل خوابتو از تو تختت بیرون ریختی و سعی داری از میله ها بیرون بیای
زندگی با تو شیرین ترین زندگیست.... چه خوب است مادری برای تو ، خستگی برای تو ، نفس کشیدن کنار تو
من محتاجم به این عشق
غرقم کن در دریای بی کران عشقت
شکر برای داشتنت