پارسا جونم شکوفه دلمپارسا جونم شکوفه دلم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

پارسایم: پارسا باش و پارسا بمان!

یک سال و سه ماهگی

1392/10/6 15:47
نویسنده : شراره
319 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا خیلی سرم شلوغه اونقدر که وقت نمی کنم واسه پسر نازم بنویسم. ولی خوب باید از یه جایی شروع کرد...

پارسا عشق مامان تو این سه ، چهار ماهی که ننوشتم کلی تغییر کرده و خداروشکر بزرگ شده و دلبری می کنه

الان ١٢ تا دندون سفید و ناز داره

بازی های مورد علاقه تا یک سال و سه ماهگی:

خوب راه می ره و با مامانی قایم موشک بازی می کنه به این صورت که من می زارم دنبالش می گم بگریمش بگیرمش و عسل مامان با صدای بلند می خنده و فرار می کنه بعد می گم بگیر منو بگیر منو و خودم زودتر میدوم و قایم می شم و باهوشکم منو پیدا می کنه این یکی از بانشاط ترین بازی های ما دوتاست

یا  پاهام دراز می کنم و عزیز دلم روشون می شینه و با تکون های پا بالا و پایینش می کنم و می خونم :"مامان و بابا و عمو یادگار با اسب می رن دریا کنار     مامان افتاد( و به یه طرف خمش می کنم)  بابا افتاد(طرف دیگه) غمو یادگار بیدیگو بیدیگو با اسب رسید دریاکنار پارساجونم خیلی این بازی رو دوست داره و خودش تکون می ده و به موقع چپ و راست می شه.

اگه پارچه یا پتو پیدا کنی رو سرت می کشی تا باهات دالی موشه بازی کنم و هودت لبخند می زنی و می گی  دَ

و البته عاشق پارک و سرسره بازی

دوس داری بذارمت رو مبل تا همه ی بالشتک هاش بهم بریزی و دوباره بخوای درستشون کنی که بهتر بی خیالش شی

ناز مامان خیلی تلاش می کنی حرف بزنی وقتی میام سراغت تا از تو تختت بغلت کنم می گم سلام مامانی و فورا می گی ای چیه؟(این چیه؟) و خودت جواب می دی امپ(لامپ)  آخه گل مامان الفت دیرینه با لامپ داره و اولین کلمه ای که بعد از مامان بابا گفت امپ بود.

به توپ می گی اپ

لامپ می گی امپ

و البته آب رو آب

غذا رو به به و اغلب نم نم

و تازگی ها تلاش می کنی بگی شامپو و می گی اَمبون 

می گم ماهی چی می گه لبای خوشگلت باز و بسته می کنی

سگ چی می گه هاپ هاپ

اسب چی می گه بیتیکو بیتیکو بیتیکو

گاو چی می گه آ آ آ آ آ

عاشق این حرق زدناتم شیرینمقلب

پاهات تو دمپایی مامان می کنی ولی نمی تونی جلوبری ماچ

اگه یه وقت بخوام در کشو لباسات باز کنم خودت زود می رسونی و دونه دونه لباسا رو بیرون میاری و بعد به هوای مرتب کردنشون با دستای کوچولوت دوباره می ریزیشون اون تو .

عاشق روشن شدن جاروبرقی دست می زنی و می رقصی (یه دست بالا و پاهات می کوبی و می چرخی) و از روشن شدن مخلوط کن و آسیاب هنوز یه خورده می ترسی و واسه اینکه خواست پرت بشه هی می پرسی ای چیه؟

 عشقم داره قد می کشه و بزرگ می شه و من از خدای مهربونم می خوام خودش تنها نگهدار و راهنماش باشه و کمکم کنه تا راه و رسم درست زندگی کردن و بندگی رو بهش بیاموزم 

 اوج خواستن من است آسوده و سربلند از این امتحان ، اقلیم عشق را وداع گویم                        

                                       یاریم کن یار همیشگی من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)