پارسا جونم شکوفه دلمپارسا جونم شکوفه دلم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

پارسایم: پارسا باش و پارسا بمان!

و تو در این روز چشم به جهان گشودی!

1392/12/20 3:22
نویسنده : شراره
587 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه ٩شهریور ماه سال ٩١ بود. عزیزکم به خاطر آمادگی واسه زایمان چند مدت قبل اومدم شیراز خونه مادرجون اون موقع تو خونه سازمانی اطلسی بودن.

مامانی در حالی که تو خونه داشتم قدم می زدم و با تو حرف می زدم  یه هو احساس کردم که زمان زایمان فرا رسیده به همراه مادرجون و پدرجون به بیمارستان مادر و کودک رفتیم . تو اونجا مشخص شد که کوچولوی شیطون بلای من مکونیوم کرده (مدفوع جنین) و این موضوع وضعیت رو وخیم می کرد و باید سریعا سزارین می شدم .بابایی ام خودش با عجله به بیمارستان رسونده بود و همه پشت در خیلی نگران بودن نگران

مامان جون نمی دونی تو چه حالی بودم تو اون لحظه ها فقط خدا رو از ته قلبم صدا می زدم آخه من تو رو از همون اول به خودش سپرده بودم و می دونستم بهترین پناه خودشه و بس ....

خلاصه به اتاق عمل رفتم ولی به خاطر اینکه غذا خورده بودم نمی تونستن بیهوشی کامل بدن و فقط از کمر به پایین بی حس کردن. از هیچی نمی ترسیدم و تنها دغدغه ی ذهنم تو بودی

وقتی به دنیا اومدی صدای گریه تو شنیدم و این بهترین موسیقی دنیا بود  قلب

و روی ماهت رو که توی یه پارچه سبز پیچیده شده بود . گریه می کردی بهت گفتم سلام مامانی خوش اومدی عزیزم    قلب  منو شناختی حتما و گریه ی نازت یه کوچولو قطع کردی!

اما از پشت در :  اشک های نگرانی حالا به اشک شوق بدل شده بود. رفتی تو آغوش بابایی! شنیدم که خیلی خوشحال بوده و اون بیرون بابایی ، مادرجون ، پدرجون و خاله ژاله اولین کسایی بودن که دیدارت رو چشن گرفتن تشویق

پسر نازم تولدت مبارک فرشته

پسندها (1)

نظرات (0)