محرم
و باز هم سخن عشق و عاشقی و چه عشقی بالاتر از عشق حسین!!! عشقی که تن را فدای یار می کند و چه یاری!!!
پارسا پسر قشنگم این اولین محرمی که پیش ما هستی با باباجون اومدیم شیراز (تاسوعا و عاشورا ٤ آذر سال ٩١) هوا سرد و بارونیه و چون خیلی کوچیکی فقط ٣ ماه داری نمی تونم بیرون ببرمت آخه نمی خوام سرما بخوری. ولی در عوض یه سری لباس سبز از شیرخوارگاه علی اصغر ارسنجان واسه بچه ها پست کردن با این لباسا بچه ها رو نذر امام زمان می کردن من که از همون اول تو رو نذر راه عشق خدا کردم و تو رو به خودش سپردم...
اونا رو تنت کردیم خیلی ناز شدی ولی همش گریه می کردی
تو همون روزا تو خونه مامان بزرگ یه عکس ناز با سینا جون(پسر عموت) انداختی :
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی