خاطرات نوروز 93
و باز نو شدن و زیبایی و عطر بهار ....
امسال دومین سالی که کنار پارسای فشنگم بهارمون زیباتر می شه و چه محشره حس داشتنت و بوییدنت گل همشه بهارم!!!
امسال ما شیراز موندیم و به دیدن اقوام بابایی رفتیم قراره نیمه دوم تعطیلات نیریز باشیم.
و حالا گذری بر این روزها
حال و هوای سفره هفت سین : امسال سال تحویل خونه آقاجون (بابای بابایی )بودیم در کنارشون خوش گذشت...
اما این هفت سین خونه خودمونه که چیدم و اومدیم شیراز
رفتن به شادی شهر ستاره و سفره هفت سین
خونه عمه بهحت بابایی بودیم مادربزرگ بابایی ام اونجا بودن بهمون خیلی خوش گدشت پرهام کوچولو ام(پسر پسر عموی بابا ) یک سال و دو سه ماهی داره اومده بود
اینم عکس شما ،بابافرشید، پرهام و باباش و مادر بزرگ بابایی (مادربزرگ و دوتا از نوه و نتیجه هاشون)
عسل مامان از اول تا آخر تو حیاط بود و اینحا کشمکش بر سر دستگیره در
واسه خرید گل باغچه مون رفتیم باغ های گل عفیف آباد به که چه حال و هوایی داشت محشر بود ما گل همیشه بهار انتخاب کردیم و یه آب پاش و کود و خاک برگ
یه سری به پارک حافظیه زدیم اونجا یه نمایشگاه سنتی زده بودن لذت بردیم و البته کمی یخ زدیم
پارسایی هرجا آب می بینه تغییر مسیر می ده
و این هنر تجسمی زیبا
و نمایشگاه نقاشی حمایت از کودکان سرطانی که چشمام دریایی کرد
یادگاری و آرزوی ما براشون با امضای مشترک پارساجون
عزیز دلم یادت نره بهترین هدیه کاشتن لبخند بر لب دیگرانه دست و دلت با سخاوت......
و اما چمعه ٨ فروردین ٩٣:
در پایان نیمه اول تعطیلات نوروزی ما به ارسنجون بازگشتیم آخه بابایی مرخصی نبودن.
و این شد که جمعه هرسه تایی دل و زدیم به طبیعت و رفتیم جنگل بناب ارسنجان ، با وجودی که از خونه دیر رفتیم بیرون ولی جای خوب همیشگیمون از آن ما شدممنون خداجونم که هوامون داری
و ما بودیم و درختای سبز بهاری ،جوی آب روان ،نوازش نسیم و .....(عطر خوش زندگی)
پارساجونی ما که از بند خونه رهایی پیدا کرده بود تمام وقتش مشغول خاک بازی شد و خاک رو با دستای کوچکش شناخت ، لمس کرد و البته در تمام بخشهای زیزین لباس و حتی اندرون کفش نیز این عنصر پاک و زمینی رو پراکنده نمود و بنده بسی لباس تازه بر او پوشاندم .(به سختی آخه گل پسر عاشق بازی شده بود و دل نمی کند.)
و حالا نوبت آب بازی دردونه زندگیمه که بهش می گه( آب بااااا) و من عاشقانه فقط نگات می کردم که چطور پاک و بی آلایش زیبایی ها تو رو به شوق میاره و من گاه چه ساده از کنارشون رد می شم! نگاهم به تو دوختم چون می دونم و باور دارم که این ثانیه ها تکرار ناشدنی هستن و می خوام غرق عشق تو باشم جان مادر....
و تو زیبایی ها رو جستجو کردی و هر آنچه دیدی برایت دوست داشتنیست....
می نویسم تا بخوانی و فراموش نکنی که کودکان بی تجمل عاشقند!!!
گام هایت برایم شیرینست جانم نمی دانی چگونه قلبم برایت می تپد!!!
عزیز مهربونم مامانی هر چی گفت مورچه ها مواظب باش... شما تا نزدیک خونه شون قدم برداشتی و بدون نگاه کردن زمین تنها در کشف بهار بودی خدا رو شکر رو شون نرفتی و خونه شون سالم موندگل پسرم مهربونه ولی هنوز کوچیک تر از اونیه که این حرف من درک کنه
و این روز زیبا هم به پایان رسید و تنها خاطره ای ماند و تجربه ...
و نیمه دوم تعطیلات نوروزی:
در چند روز پایانی تعطیلات سری زدیم به نی ریز که در این روزها هوا بارونی و بسی دلچسب بود...
طبیعت آبشار تارم نی ریزبه خاطر بارنگی فراوون این چند روز پر آب شده بود ولی به خاطر سردی هوا و نامساعد بودن مسیر واسه شما عسلم نتونستیم از نزدیک نظاره گر باشیم و به دامنه اکتفا کردیم
و کوچه باغ های زیبای نی ریز...
و این روزها کاشف دنیا می شوی از آب و خاک و....
و رهایت می سازم تا بی قید و بند کودکیت را معنا دهی ...
مسجد قدیمی نی ریز
و رهایی ماهی قرمز کوچولومون تو حوض مسجد تاریخی نی ریز(مامانی همیشه دوستدار مهربانی باش)
و سیزده بدر :
سیزده بدر امسال هوا باد و بارونی بود ما ام که بعد از ظهر نتونستیم طاقت بیاریم به همراه خانواده پدری بابایی(عمه ها و عمو ها ی بابایی دل زدیم به دامان طبیعت نی ریز و چادر زدیم و آش رشته پختیم و یخ زدیم ، خندیدیم و در کنار همه ی اینا از باهم بودن لذت بردیم
عید امسال هم به پایان رسید خیلی زوووود در کنار تو شاد شاد شادم
خدایا متشکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم