پارسا جونم شکوفه دلمپارسا جونم شکوفه دلم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

پارسایم: پارسا باش و پارسا بمان!

آبنبات چوبی خوردن عسلکم

و اینم ماجرای آب نبات چوبی خوردن پارسا جون برای بار اول جالب اینه که آبنیات و با جلدش ترجیح می داد                                              و اینم قشقرق بعد از باز کردن جلد آبنبات               ...
5 بهمن 1393

بازی حل شدنی و غیر حل شدنی با نازکم

از امروز بنا بر ایده ای از وبلاگ مرسانا جون تصمیم گرفتم بازیهایی رو که با گل پسر انجام می دم به تصویر بکشم این بازی واسه پارساجون دو سال و دو ماهه بسیار جذاب و دوس داشتنیه از اونچایی که عاشقه آب و آب بازیست یه سینی بزرگ با یه ظرف نمک ، لپه، روغن مایع ، عرق نعنا و آب جلوی گل پسر گذاشتم و ازش خواستم نمک و لپه رو تو آب بریزه و هم بزنه . و یکی یکی مواد دیگه رو مثل روغن و عرق نعنا به آب اضافه می کردم .در همین حین یادآوری کلامی به حل شدن نمک و باقی ماندن لپه ، بالا اومدن روغن و طعم نمک و عرق نعنا در آب اشاره می کردم                       ...
11 آبان 1393

روزهای یک ماه پس از دوسالگی

نفسم ، عشقم ، امیدم روزهاست تو فکر نوشتن واست ام اما یه همت می خواست که دست به کار شم و بسمه الله... دلم نمیاد بین ثبت این روزهای قشنگ فاصله باشه ببخش منو نازنین مادر در پس دوسالگی نازگلکم گاهی اوقات واسه تجدید روحیه و دیدار عزیزان می ریم شیراز و من و پارسایی چند صباحی مهمون می شیم و بابایی واسه کاراش تنهایی بر می گرده ارسنجان، چه کنیم دست روزگار است دیگر.... تو این چند روز شیراز بودن به دلیل کمبود فضای رفاهی و تفریحی ارسنجان مامان مدام بازار و خریده و پارسا جونم هر روز پارک دلم خیلی واست می گیره که تو این شهر کوچیک تنهایی ! تمام سعیم رو می کنم که بهترین اوقات رو واست بسازم اما چه می شه کرد خیلی از امکانات اینجا نیست ...
3 آبان 1393

پارسا جونم دو ساله شده هوووووورا!

زندگی باز سرعت گذرش را یادآور می شود ..... کودک دیروز من  کوچک تر از این بود و ناتوان تر ! تصورش شاید راحت باشد اما برای من که لحظه لحظه در کنارش هستم  و رویشش را نظاره گرم ، معجزه ایست بس بزرگ ... پارسا ی پاکم اکنون تواناست بدود ، فریاد شادی سر دهد ، لج کند  نه بگوید و استقلالش را بیان کند، بازی کند ،کلام کوتاه بگوید و تلاش کند تا حرفش را به من بفهماند و چه زیباست تمام این تلاش ها و شکفتن ها برای ما که ثانیه ثانیه در انتظارش بودیم  با هر  نشانه  از تو  سرشار حس لبخند می شویم !      و یادمان باشد مدیون سپاس از مهربان ترین  خالق   ...
9 شهريور 1393

سپهر دوست تو

سپهر پسر همسایمون متولد بهمن 88 هست . گاهی اوقات میاد پیشت  مهربونه و خیلی دوسش داری دوست خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوب  آرامش زندگیست                 ...
16 تير 1393

روزهای یک سال و ده ماهگی قند عسلم

شکوفه ی کوچک من این روزها شیرین تر از پیش دلبری می کنی و تواناتر می شی و من با غرق شدن در تو فرصت نوشتن ندارم  و  می ترسم از تلنبار خاطرات و خدای ناکرده فراموشی مراحل رویشت ، پس تا دیر نشده باید دست به کار شد....   فضانورد کوچولو ی ما  از اونجا که عاشق ماه هستی به محض خروج از خونه اول در کمترین ثانیه ماه رو در هر شکلی که باشه حتی در وسط ظهر پیدا می کنی ، قند تو دل کوچولوت آب میشه ، می گی ایناشش (اینهاش) ماه و با انگشت کوچولوت مکان دقیق رویت رو نشون می دی. رو کاغذ خط خطی می کنی و می گی ماه و از جمله رو دست و پای کوچولوت ماه خط خطی می کشی    ...
12 تير 1393

خاطرات نوروز 93

  و باز نو شدن و زیبایی و عطر بهار .... امسال دومین سالی که کنار پارسای فشنگم بهارمون زیباتر می شه و چه محشره حس داشتنت و بوییدنت گل همشه بهارم!!! امسال ما شیراز موندیم و به دیدن اقوام بابایی رفتیم قراره نیمه دوم تعطیلات نیریز باشیم. و حالا گذری بر این روزها حال و هوای سفره هفت سین : امسال سال تحویل خونه آقاجون (بابای بابایی )بودیم در کنارشون خوش گذشت... اما این هفت سین خونه خودمونه که چیدم و اومدیم شیراز   رفتن به شادی شهر ستاره و سفره هفت سین   خونه عمه بهحت بابایی بودیم مادربزرگ بابایی ام اونجا بودن بهمون خیلی خوش گدشت پرهام کوچولو ام(پسر پسر عموی بابا ) یک سال و ...
26 فروردين 1393

اولین ماهگرد سال 93( شکوفه ی زندگیمون یک سال و 7 ماهه شد)

  ثانیه ها تند تند از پی هم می گذرند و نهال کوچکم جوانه می زند و قد می کشد شاخه های کوچکش توان می گیرد و من مبهوت زمان و این قدرت لایزال ....عشقم هر نفس روز افزون می گردد.... این روزها تو را جور دیگر در آغوش می فشارم  ، می بویم"""" نمی دانم انگار زمان حتی از پیش نیز تند تر  می دود. دلخوش و شادم به بالندگی و سلامتت که آنرا تنها از خدایم دارم و سپاسی بس بی انتها .... اما دلواپس رفتن روزهای شیرین کودکیت ، روزهایی که بامهربانی خالصت به آغوشم پناه می آوری و من هر زمان که بخواهم تو را به قلبم می فشارم ،نوازشت می کنم و می ترسم با قد کشیدنت دور شوم .... من با نفس های تو تازه می شوم حتی در اوج خستگی ! بودن...
11 فروردين 1393

دوست جون دانیال

مامانی تو این شهر غریب یه دوست  داره که ایشون خاله فاطمه نازنین شما می شن و یه پسر ناز و شیرین به نام دانیال شما متولد شهریور و دانیال اواخر بهمن 92  ...
6 فروردين 1393